یمانی

صاحب هدایت کننده ترین پرچم

صاحب هدایت کننده ترین پرچم

امام محمد باقر ع که فرمودند:

... و در پرچـمها پرچـمى هدایت کننده تر از پرچم یمانى نیست و آن پرچم هدایت است .
چون که شما را به صاحبتان دعوت می کند ،
و اگر یمانى خروج کرد فروختن اسلحه حرام
مى شود .
و اگر یمانى خروج کرد , بپا خیز بسوی او .
که همانا پرچمش پرچم هدایت است .
و جایز نیست مسلمانان از او سرپیچى کنند ،
و اگر کسى این کار را انجام دهد از اهل جهنم
مى باشد .
"زیرا که او دعوت به حق و هدایت به راه راست
مى کند" .


منابع: الغیبة - محمد بن ابراهیم النعمانی ص 264
بحار الأنوار ج 52 ص 232

پیوندها

موسی ع;حجت الله

از پیامبر(ص) روایت شده است که ( آن هنگام که یوسف در حال احتضار بود اطرافیانش و

یارانش را جمع کرد و برای آنها سختى هایى را که خواهند دید و اینکه مردانشان کشته می شوند و

شکم زنان باردار دریده می شود و نوزادانشان را می کشند خبر داد ؛ و به آنها گفت که این اتفاق تا

زمان ظهور حقّ که او فرزندی از فرزندان یعقوب است ادامه خواهد داشت. 

و او مردی است سبزه و بلند قد وتمامی مشخصات ایشان را برای آنها شرح داد و به آن تمسک جستند تا اینکه در

زمان غیبتش شداید بر بنى اسرائیل سرازیر شد و آنها به مدت چهارصد سال منتظر قیام قائم بودند.

تا اینکه بشارت ولادتش را دادند و علامات ظهورش را دیدند و سختیها بر آنها فراوان گشت و

مجبور شدند که بیشتر کار کنند ، و آنها ازفقیه خود خواستند که در مورد ظهور با آنها صحبت کند

ولى او قبول نکرد ، کسى را به نزد او فرستادند و گفتند که ما در وقت شداید با سخنان شما دلگرم

می شویم و وی آنها را به صحرا برد و در آنجا حدیث قائم را برای آنها بازگو کرد و به آنها گفت که

ظهورش نزدیک است ؛ 

و در آن هنگام موسى (ع) برای هدایت آنها ظهور کرد و او جوانى نزد فرعون بود و بر آنان با هیئتى که

 از ناز و نعمت بود خبر می داد ظاهر شد سوار بر قاطر و با لباس پوستین که بر تن داشت ، 

فقیه وقتى او را دید شناخت و خم شد و گفت :خدا را شکر که نمردم و ناجى بنى اسرائیل را دیدم 

و مردم فهمیدند که او موسى است سجده کردند و خدا را شکر گفتند و موسى چیزی جز آن که 

خداوند فرجتان را نزدیک گرداند نگفت و پس از آن به مدت پنجاه و اندی سال به شهر مدین رفت 

و دوباره از نظرها غایب شد و این بار سختگیری ها بیشتر شد و مردم بار

دیگر به فقیه رفتند و او پنهان شده بود ، کسى را به نزد او فرستادند و گفتند که ما دیگر صبری

نداریم و تو پنهان شدی ، پس وی به صحرا رفت و آنها را به خویش تنداری دعوت کرد و گفت :که

فرج آنها ۴۰ سال دیگر است و همگی خدا را شکر گفتند و خداوند بخاطر این سخنشان آن را ۳۰

سال قرار داد .

سپس گفتند :که تمامی نعمت ها از خداوند است ، خداوند به او وحى کرد که این مدت را ۲۰ سال

قرار دادم ، سپس خداوند به او وحى کرد و گفت که به آنها بگو نروند چرا که فرجشان را در همین

ساعت قرار دادم بعد موسى ظاهر شد در حالیکه سوار بر دراز گوشى بود ، فقیه خواست تا آنچه

که او می داند را نیز یارانش بدانند ، نزدیک شد و سلام کرد و گفت: تو کیستى ؟ گفت: موسى ،

فقیه گفت: فرزند کى هستى ؟ گفت :ف رزند آل عمران ، فقیه گفت :فرزند کى ؟ گفت :فرزند

قاهب فرزند لاوی فرزند یعقوب ، فقیه گفت :برای چه به اینجا آمدی؟ گفت :که من رسالتى از

طرف پروردگار دارم ، فقیه بلند شد و دست او را بوسید سپس باهم نشستند وپس از مدتى دستور

تفرق آنها را داد و بین آن جلسه تا فرجشان ۴۰ سال وقت وفاصله بود.

این قصه وعده قیام موسى (ع) وغیبت ایشان و سختى هایى را که مردم در آن زمان کشیده بودند.

و محل شاهد ما در اینجاست که آیا بنى اسرائیل به موسى ایمان آوردند و او را یاری کردند یا آینکه

در انتظار موسى و تکذیب او شکست خوردند؟
...

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی